دو نفر مثل عبداللهبن اُبیّ از سران منافقان، و ابوذر غفاری را تصوّر کنید که در جنگ تبوک نقش داشتهاند. عبداللهبن اُبیّ از آنها است که نرفتن به میدان را به رفتن ترجیح داد؛ ولی ابوذر رفتن را ترجیح داد.
علّت رفتن یکی و نرفتن دیگری چیست؟ شرایط نسبت به هر دو یکسان بود: هر دو خواهانِ ماندن پیش زن و بچّه بودند. ازطرفی، ندای جنگ برای هر دوی آنان بود. حالت دیگری که در هر دو بود، قدرت تصمیم و اختیارِ رفتن و نرفتن بود؛ امّا هنگام تصمیمگیری و حرکت، یکی رفتن را انتخاب کرد و دیگری ماندن را. امّا چه شد که این رفت و آن نرفت؟
منشأ هر دو تصمیم، ایمان و عدم ایمان است. وقتی این دو را بشکافیم، باز به امر اختیاری برمیگردد. بنابراین، خدا منافقان را از رسیدن به شهادت و درک فیض بزرگ آن ممنوع نکرد، بلکه آنان خود این راه را انتخاب کردند. حرکت ابوذر هم براثرِ ارادهی خاصِّ خدا نسبت به او نبوده، بهگونهای که اختیار را از او سلب کرده باشد؛ بلکه عمل او اختیاری بوده و درعینحال میشود آن را به خدا هم نسبت داد.
برادران دینی من، شما وارث این اسلحه ی از دست افتاده ی من هستید، شما هستید که جاي خالی مرا پر می کنید . وصیت می کنم که هرگز با دشمنان اسلام سر سازش نگیرید و همیشه گوش به فرمان امام خمینی رهبر انقلاب باشید.
وصیت من این است که قدر این امام بزرگوار را بدانید و او را بهتر بشناسید، چون او کسی است که همهی ما را که داشتیم به سوی بدترین کارهای زمان طاغوت میرفتیم نجات داد و ما را راهنمایی کرد.
بخشی از وصیت نامه (در جبهه مقاومت، سال 1394 ):
من از هر کس که به ولایت امام خامنهای (مد ظله العالی) بدبین باشد، برای همیشه دلگیر و ناراحت هستم.
خدایا! به عفو تو امید دارم خداوندا ! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.